دل نوشته های من
همه چیز از همه جا
چه گویم از این غم بزرگ که بر دلم نشسته
چه گویم از این قفس که بال و پرم شکسته
کجاست آشیانه ام که مرا از آن ربوده اند
کجاست مرهم دلم که او را به من نمی رسانند
قلب عاشقم توان شکست او ندارد دگر
به کجا روم زین کلبه ی خاموش که روشن شود دلم
صفای قلب از که خواهم خود ندارمش
صدای گریه هایم تسکین من است اکنون
به او چه بگویم دگر زبان گفتن نیست
هر چه گویم از غم و درد و تنهایی است
خواستنش ُ خوشحال بودنش است
با غم من اندوهی می شود او را
پس روم از خانه ی قلب او
که شاد شود کلبه ی روشنش
نظرات شما عزیزان:
تاريخ یک شنبه 4 دی 1390✖Comment ✖
سـاعت
19:9 نويسنده farnaz
яima |