دل نوشته های من
همه چیز از همه جا
پسرك پريد لبهی جوی آب و سعي كرد تعادلش را حفظ كند و شروع كرد
به راهرفتن. دخترك اما لبهی ديگر جوی آب را انتخاب كرد؛ دوست نداشت پشت سر پسر
باشد. فكر كرد اينجوری هميشه كنار هم هستند
.
سرش را كه بلند كرد، انتهاي جوی آب
در آن خيابان طويل درست پيدا نبود اما، يك چيز كاملاً مشخص بود؛ آنها موازی همديگر
می رفتند، با فاصله يك جوی آب از هم. رسيدنی در كار نبود، حتی تا قيامت
!
نظرات شما عزیزان:
ولی شنیدم یکی هست که میگن حتی دوخط موازی رو هم به هم میرسونه!
یه لیوه چی وژت 

ساعت23:20---23 دی 1390
دشمین نین فامیلم ولی نموشم کیم تا کمی فشار بارینه مخ پوکت
پاسخ:دادا تویی؟؟؟؟؟؟؟دیوونه خودتی!!!! قلبت چطوره؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ:دادا تویی؟؟؟؟؟؟؟دیوونه خودتی!!!! قلبت چطوره؟؟؟؟؟؟؟
یه لیوه چی وژت 

ساعت23:18---23 دی 1390
اه چه وبلاگی دری وه خدا وبلاگم نیه وه خویه
پاسخ:مسخره نکن خیلی هم خوشگل نیست!!
پاسخ:مسخره نکن خیلی هم خوشگل نیست!!
تاريخ جمعه 23 دی 1390✖3 Comment ✖
سـاعت
20:5 نويسنده farnaz
яima |