دل نوشته های من
همه چیز از همه جا
"خانه دوست کجاست؟"در فلق بود که پرسید سوار. آسمان مکثی کرد.رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید؛و به انگشت نشان داد سپیداری گفت: [نرسیده به درخت ،کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پر های صداقت آبی است. می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ،سر به در می آرد، پس به سمت گل تنهایی می پیچی، دو قدم مانده به گل، پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی و تورا ترسی شفاف فرا می گیرد. در صمیمیت سیال فضا،خش خشی می شنوی؛ کودکی می بینی،رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی:"خانه دوست کجاست؟" سهراب سپهری
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:تو جیبم!!!!!!!
من چه بدونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو پیداش کردی آدرسش رو بهم بده میرم مخشو میزنم
яima |